Blogfa - alphabet.blogfa.com - الفبا
General Information:
Latest News:
باور نکن تنهایی ات را... من با تو ام منزل به منزل 4 Aug 2013 | 11:03 pm
"عمل موفقیت آمیز بوده. یک دوره شیمی درمانی لازم دارد. یک دوره شش جلسه ای. سخت، طاقت فرسا... بیمار ملاقات ممنوع است. مبادا عفونت بگیرد... خود اهالی خانه هم با فاصله با بیمار رفت و آمد کنند... " بدترین...
آتیش آتیش چه خوبه... 14 Jul 2013 | 07:31 pm
دیشب خواب دیدم همه چی رو بهم گفتی. اشتباه نکنا! منظورم الان نیست. الان که دیگه اصن دیره. دیگه گذشته از وقت گفتن... الان دیگه وقتی نمونده اصن... کل ساعتاش رو بشماری بذاری رو هم به چند روز هم نمی کشه......
نوشته خون می خواهد... خون خودمان را 27 Jun 2013 | 06:33 am
نوشته خون می خواهد... خودافشاگری خون نوشته است... آخیش... بالاخره یک کسی پیدا شد که این را علنی و بی واهمه گفت. ترسو ها نباید بنویسند. اصلا و ابدا. ترسو ها واژه ها را حرام می کنند. ترسو ها ذائقه م...
جدال من و دیوار ها... جدال ناخن و گوشت... 19 Jun 2013 | 07:48 am
نشسته ام میان کارتن ها و بسته هایی که دو روز دیگر قرار است با من از این خانه به خانه تازه ام بروند... دارم مرور می کنم. همه سیصد و هفتاد، هشتاد روزی را که هر کدامشان یک شکلی گذشتند و با خودشان یک بار...
سکوت... با تو اما 17 Jun 2013 | 06:54 am
نوشتنم نمیاد... چرا شخصی نوشتنم نمیاد؟ چرا واژه ها رفتن؟ چرا اینهمه سکوت؟ چرا اینهمه سکون؟ چرا تو سرسنگینی؟... چرا تو دوری؟... چرا تو نیستی اصلا؟... کی به تو حق داد اینهمه نبودن رو... آدم گاهی دلش م...
نگذار از یاد ببرم... 8 Jun 2013 | 08:02 am
قبل از رسیدن به تهران، توی راه به خانه خالی ام فکر می کردم. که نیمه تاریک است و گرم و احتمالا بوی ماندگی می دهد. حتما بعد از چند روز از صدقه سر پنجره های بسته و پرده های کشیده، هوای خانه ام بوی ماندگی...
اِی مهشید... مهشید 3 Jun 2013 | 03:31 am
تنها راه می رفت. یک جوری که گاهی آرام و گاهی تند می شد. صدای موسیقی از ایرفن می پاشید توی گوشش. چشم هایش تیز بودند. تیز. حتی بدون آنکه نگاه کند جزئیات اطراف را شکار می کرد و می فرستاد به ته حافظه ...
خمار صد شبه دارم .... 30 May 2013 | 07:38 am
زندگی ساده تر از این حرف هاست... کل زندگی فقط یک پروسه چند ساله ساده است. که با تولد آغاز می شود و با مرگ تمام... همین... با کلی خرده ماجرا که آن لالوها اتفاق می افتند. همه جوره. خوش و ناخوش. می گو...
چرا ؟ 25 May 2013 | 02:53 am
آدمیزاد مدام در حال محاکمه است... اگر متهمی باشد که چه بهتر و اگر نباشد به خودش مشغول می شود. گاهی فکر می کنم اگر واژه "چرا" از ادبیات ما حذف می شد چقدر آرام می گرفتیم. از درگیری با دلیل هر اتفاقی رها...
زهرا از شوهرش، شهید تر شد... 30 Apr 2013 | 04:37 am
یک زنی بود در همسایگی ما از یک خانواده خیلی مذهبی. از این مذهبی های متعصب. که وقتی خیلی جوان بود، همسرش را در جنگ از دست داد. در آن سن و سال و در دنیای کودکانه من، تمثال زیبایی چهره قاب گرفته در چادر ...