Blogfa - aysotedelan.blogfa.com - ای سوته دلان گرد هم آئید
General Information:
Latest News:
در اين شب يلدا 22 Dec 2010 | 11:18 pm
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جويم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل چه فکر ا...
اندوه 25 Jan 2010 | 11:33 pm
خسته و غم زده با زمزمهای حزنآلود شب فرو میخزد از بام کبود تازه بند آمده باران و نسیمی نمناک میتراود ز دل سرد شبانگاه خموش شمع افسرده ماه از پس آن ابر سیاه گاه میخندد و میتابد از اندوهی سرد ...
زندگی 2 Dec 2009 | 03:35 am
چه فكر ميكني كه بادبان شكسته، زورق به گل نشستهاي است زندگي در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته به بن رسيده، راه بستهايست زندگي چه سهمناك بود سيل حادثه كه همچو اژدها دهان گشود زمين و ...
نیاز 10 Nov 2009 | 04:47 am
معاشران گره از زلف يار باز كنيد شبي خوش است بدين قصهاش دراز كنيد حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان يكاد بخوانيد و در فراز كنيد رباب و چنگ به بانگ بلند ميگويند كه گوش هوش به پيغام اهل راز كن...
ايران 7 Oct 2009 | 06:15 am
وطن؛ پرنده پر در خون! وطن؛ شکفته گل در خون ! وطن؛ فلات شهید و شب ! وطن؛ پا تا به سر خون ! وطن؛ ترانهی زندانی! وطن؛ قصیدهی ویرانی ! ستارهها اعدامیان ظلمت به خاک اگر چه میریزند ! سحر دوبار...
شراب باقي 27 Aug 2009 | 01:34 am
چه خلاف سر زد از ما كه در سراي بستي.! بر دشمنان نشستي، دل دوستان شكستي.! سر شانه را شكستم به بهانه تطاول كه به حلقه حلقه زلفت نكند دراز دستي ...! ز تو خواهش غرامت نكند تني كه كشتي ز تو آرزوي مرهم...
عشق عمومی 3 Aug 2009 | 11:38 pm
اشك رازيست لبخند رازيست عشق رازيست اشك آن شب لبخند عشقم بود. قصه نيستم كه بگويي نغمه نيستم كه بخواني صدا نيستم كه بشنوي يا چيزي چنان كه ببيني يا چيزي چنان كه بداني... من درد مشتركم مرا فر...
نيلوفر 25 Jun 2009 | 12:50 am
ای کدامین شب یک نفس بگشای جنگل انبوه مژگان سیاهت را تا بلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو پیکر مهتابگون دختری کز دور با نگاه خویش میجوید بوسه شیرین روزی آفتابی را از نوازش های گرم دستهای من دخت...
مرگ دوباره 25 Jun 2009 | 12:43 am
در هفت آسمان جو نداری ستارهای ای دل کجا روی که بود راه چارهای حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق خیری کجاست تا بکنی استخارهای هر پارهی دلم لب زخمیست خونفشان جز خون چه میرود ز دل پاره پارهای ...
درهای دوزخ 16 May 2009 | 09:30 pm
تنها و رها شدهايم چون کودکاني گم کرده راه در جنگل. وقتي تو روبهروي من ميايستي و مرا نگاه ميکني، چه مي داني از دردهايي که درون من است و من چه ميدانم از رنجهاي تو. و اگر من خود را پيش پاي تو ...