Blogfa - dearviana.blogfa.com - بلاگ
General Information:
Latest News:
انگیزه زندگی 13 Nov 2009 | 02:36 am
راستش گفتم یه پست شیرین هم بزارم که با تلخی خونه مجازی مارو ترک نکنید. وچی شیرین تر از عشق کوچولوی من با شیرین زبونی و ادا واطوارا و دلبریاش. خب ده ابان که تولد دو سالگیش بود و یه تولد جمع و جور خون...
بازم سلام 13 Nov 2009 | 01:58 am
میدونم بابا دیگه از شرمندگی و این حرفا گذشته.بازم معرفت شماها که منو یادتونه اخه خودمم جدیدا خودمو یادم میره. مخصوصا ثمانه جون مامان مهدیار که روز تولد ویانا حسابی غافلگیرم کرد. تو این چند وقت حسابی...
هنر عکاسی 4 Sep 2009 | 06:08 am
این ماه رمضون یه خوبی که داره اینه که اینقدر همه جا برنامه هست ادم نمیدونه به کدومش برسه. نمیدونم کدوماتون اهل گردش و بیرون رفتن هستید اما من به شدت ددری هستم و فکر کنم ویانا هم به خودم رفته یعنی باب...
مامان خوش قول 22 Aug 2009 | 10:45 am
سلام 15 Aug 2009 | 04:36 am
سلام. هر چی بگید حق دارید. نمیدونم چرا ابر و باد و مه وخورشید و ...دست به دست هم میدن تا من بدقول بشم. هم اسباب کشی داشتم.هم مادرم یه عمل... در ضمن فیس بوک هم بی تقصیر نبود و یه عذر بدتر از گناه ...
جبران میکنم! 29 Apr 2009 | 02:29 am
سلام و با کلی تاخیر سال نو همگیتون مبارک. تورو خدا دعوام نکنید اخه گناه من چیه این فسقلی عاشق کامپیوتره! البته نمیخوام همه تقصیرهارو بندازم گردن ویانا خودمم یه کم تنبل شدم.این چند وقته هر کاری میکرد...
بعد کلی تاخیر 11 Jan 2009 | 08:34 am
بعد از این همه تاخیر نمیدونم از کجا شروع کنم اول از همه بگم که شایا جونم خیلی خوشحالم که دوباره برگشتی. و حالا یه کم غر غر کنم تا دلم خنک بشه که امان از این همه کار. از صبح تا شب دارم عین فرفره دو...
عجیب...بد...خوب 4 Dec 2008 | 02:40 am
تو این چند روز یه اتفاق خوب و بد و عجیب برام افتاده.یعنی به ترتیب اگه بخوام بگم این اتفاق:عجیب...بد...وخوب بود. قضیه از این قراره که من یه دوست خیلی صمیمی داشتم که از سوم دبستان با هم بودیم.همیشه با ...
کودک من 21 Nov 2008 | 04:38 am
بازم سلام . من موندم این مامانایی که نی نی دارن و شاغل هم نیستن که از اداره و محل کارشون اپ کنن کی وقت میکنن وبلاگ بنویسن؟ من که تا کامپیوتر رو روشن میکنم ویانا از من جلوتر بالای صندلیه البته بعد از...
یاد ایام 3 Nov 2008 | 10:46 pm
چند تا عکس مربوط به عید نوروز و سفر شمال. این عکس روز اول عید خونه پدر بزرگ و مادر بزرگ خودمه من عاشق این عکسم.تفش ریخته رو لپش برق میزنه ده ابان تولد فرشته کوچولوی من بود اما به خاطر شرایط خاص امس...