Blogfa - golesang.blogfa.com - اشعار مهیا غلامی
General Information:
Latest News:
رویای تو 11 Aug 2013 | 06:56 am
تقدیم به کسی که .... هنوزم وقتی چشمامو می بندم تو رو مثل همون روزا می بینم چیکار کردی تو با خواب و خیالم نمی خوابم ، ولی رویا می بینم ! تو داری لحظه لحظه دور می شی ولی من همچنان ادامه می دم...
" آشوب" 6 Aug 2013 | 08:25 pm
خنده هایت نوید آزادیست ، تک تکش را کتاب خواهم کرد چشم هایت مرا سیاسی کرد ، با لبت انقلاب خواهم کرد سرزمینم هزار و اندی سال ، زیر یوغ سیاه تنهاییست شاه باید از این وطن برود ، خانه اش را خراب خواهم ک...
آرامش 2 Aug 2013 | 10:08 pm
به من آرامشی دادی که یادم رفت ازت دورم بهت فکرکردن عادت نیست...دیگه اینجاشو مجبورم به حدی که نمیدونی به چشمای تو وابسته م بهم جرات بده یکبار...بگم که عاشقت هستم یه جوری عاشقت هستم که فکرم هی...
مغرور 2 Jul 2013 | 05:09 am
اگر چه گفتنش هم سخته ، اما بهت حق می دم از من دور باشی واسم هیشکی بغیر از تو مهم نیست خودم باعث میشم مغرور باشی! خودم از تو یه بت ساختم تو ذهنم توو آتیشِ خودم دارم می سوزم بلاتکلیف و درمونده...
سکوت 26 Jun 2013 | 04:58 am
یه حالی دارم این روزا ...پراز تردیدم ...آشوبم خیالی نیس تو خوب باشی ..یه جورایی منم خوبم! سکوت همیشه تن دادن و تسلیم نیست همیشه سر سپردن نیست سکوت گاهی در خود فرو رفتن تلخ ناچاری است و شکاف عم...
برگرد 15 Jun 2013 | 08:28 pm
بهم خوبی نکن دیگه ، من احساستو رد کردم همیشه خوبی مو گفتی ...همیشه با تو بد کردم به قلب خالی از عشقم تو دوست داشتنو می بخشی دلت رو می شکنم اما ...تو بازم منو می بخشی ! بهم خوبی نکن وقتی نمی ...
زن عاشق 14 Jun 2013 | 04:16 am
چقد سخته که عاشق شی و بدتر اینکه زن باشی واسه فهمیدنم باید یه لحظه ...
گون و نسیم 6 Jun 2013 | 05:02 pm
دلتنگی ام را شانه ای نیست این جا کسی صدای طپش قلب را به عشق تعبیر نمی کند اینجا دیگر مقیاسها جز به شهوت و خیانت و پلیدی نمی سنجند... اینجا چشمها دیگر حتا خورشید را نمی بیند و برای صدا کردن خدا ...
اشعاری از استاد 3 Jun 2013 | 11:50 pm
تو این دنیای به ظاهر بزرگ و به تظاهر کوچک چه انسانهایی هستند که تازه وقتی نیستند می فهمی چه اندازه خالی ست جایی که... بگذریم این روزها دلم خواب می خواهد خواب فراموشی ...خواب خاموشی واما اتفاق شی...
ما به هم نمی رسیدیم 2 Jun 2013 | 03:18 am
پشت گریه های تلخم آرزوهامو ندیدی حس مرگ لعنتی رو تو وجودم آفریدی مث لحظه های پائیز من اسیر اتفاقم چیزی از تنم نمونده ...نه دیگه ، نیا سراغم مثل سایه ته کشیدم ...مثل یک جنازه سردم شونه هاتو ...