Blogfa - itismidnight.blogfa.com - نصف شب است دیگر...
General Information:
Latest News:
Untitled 27 Oct 2012 | 06:10 am
این سطر به یاد بامداد دوم آبان 1390 نگاشته می شود، به یادبود خاطره ی پسرک سر تراشیده ای، که سنگینی بار لذتی بسیار ژرف تر از آنچه تحمل وجود دردمندش بود را با خود به پادگان، و از آنجا راست به گور برد، ب...
لیلاً عبوساً قمطریراً 5 Sep 2012 | 07:04 am
اینجا مهمانیِ درد است. مهمانی شلاق است. گروگانگیریِ تلاطمِ احساساتِ فرو خفته ی دائما در جدل است. اینجا عراق است، ویتنام است، افغانستانِ احساسات است. اینجا حجمِ انبوهِ گرگ های گرسنه ی منتظر دریدنِ شما ...
شب عروسی معشوق مشترک 16 Aug 2012 | 05:22 am
شب عروسی معشوق مشترک صندلی رو جلو کشیده بود و نشسته بود روبروی تلویزیون، دسته ی ایکس باکس رو گرفته بود توی مشتها، و دکمه ها رو –به نظر بیشتر از روی تصادف تا با حسابِ خاصی- هر چند لحظه یکبار و در عین...
هدیه تولد 4 Aug 2012 | 05:39 am
هدیه تولد مختصات یه روز غریب رو، خیلی راحت می شه از همون اولش تشخیص داد. آخه تو حالت عادی، کی صبح جمعه ساعت 5 صبح، اون موقع که هوا تازه داره می ره به سفیدی بزنه، از خواب بلند می شه؟ غریبه دیگه، نیست...
Untitled 18 Jul 2012 | 11:25 am
بله عزیزکم؛ بله. به همین سادگی. می شود راست در چشمان هم خیره بمانیم و خستگی حجاب حرف های نزده مان بشود، می شود من خیلی آرام دستم را از اندک فاصله ی میان دستانمان عقب بکشم، تا به دستانت فضا بدهم، که ش...
Untitled 18 Jun 2012 | 03:14 am
انگار همه ی اتفاقات بزرگ باید با یک انقلاب شروع شوند، و بعد؛ تویی که رقصان و ملایم جلوی چشم هایم نواخته می شوی، و انگار آرام آرام حلول می کنی، و نازل می شوی؛ که وحی مطلقی و خود آورنده ی وحی؛ و همه ی م...
Untitled 23 May 2012 | 01:06 pm
شب ها دوباره کوتاه شده اند، اما چه کوتاهی بانو؟ تن سپردن زیر شلاق نبودن ها و ندیدن ها و زیر پتک خبرهای گاه به گاه خرد شدن، توی شب های دم کرده ی خفه ی کشنده ی هر امید آینده و رونده ای نفس بر تر است، ان...
Untitled 17 May 2012 | 12:55 pm
لباس های شسته را پهن می کردم. یک جفت جوراب مشکی توی دستم بود، از ته کمد. زنانه.
Untitled 8 Apr 2012 | 05:58 am
سلام دلبرک غمگین من. و سلام تلألو ِمشکین چشم های زیبایش، که خواندنشان را نه با چشم، با تکه پاره های شرحه شرحه روحم می توانم. و سلام بر لبخندی بالا آمده از آتش سرخوشی ای جوانه زده از خاکستر شرم و غم....
... یا کار لاله کارونِ بیابون ... یا آه مستایِ میخونه هایه... 2 Mar 2012 | 12:00 pm
شماها، سه تا بودین. سه جفت چشم، سه تا برقِ بلا، سه تا حرف بلند. یکیتون مشکی بود، یکیتون قهوه ای، یکیتون میشی. رنگ اولی رو وقتی دیدم که شیطون شده بود. رنگ دومی رو وقتی دیدم که ازم چیزی می خواست. رن...