Blogfa - littleprince1364.blogfa.com - مسافر کوچولوی شهریور
General Information:
Latest News:
زندگی با وضعیت سکوت! 18 Dec 2012 | 08:03 pm
مدتیه پی بردم که صندلی کامپیوتر خونه مون موقع نشستن و بلند شدن یه کم قیژقیژ میکنه، درهای خونه صدامیکنن و روغن کاری لازم دارن، سپر شعله وسطی اجاق گازمون دوتا پایه هاش همسطح نیستن و وقتی محتویات قابلمه ...
مسافر کوچولوی شهریور... 19 Sep 2012 | 10:34 pm
ششم شهریور... ساعت 9:15 شب... یه مسافر کوچولوی شهریور قدم به سرزمین من گذاشت... به سیاره من... به دل من... به زندگی من... شدیم دوتا مسافرکوچولوی شهریور! هرچی سعی کردم حالا که یه مسافرکوچولوی جدید اومد...
همصحبت هایی مهربان... 14 Dec 2011 | 04:54 am
سلام شده تا حالا براتون پیش بیاد که وقتی برای چندین ساعت یا حتی چند روز تقریبا مداوم تنها بودین یا با کسی حرف نزدین، دلتون برای حرف زدن اونقدر تنگ شده باشه که با خودتون، یا با مخاطبهای فرضی حرف بزنین...
بازگشت جنون کتاب! 30 Nov 2011 | 11:51 am
سلام مدتها بود که درست و حسابی کتاب نمی خوندم...2-3 سال شاید... یا بیشتر... اونقدر که آخرین سالی که رفتم نمایشگاه و سه چهارتا رمان خریدم، تا سال بعدش هنوز همه همون سه چهار تا رو هم نخونده بودم... و ا...
بچه های پشت شیشه... 2 Nov 2011 | 05:46 am
سلام و صدسلام تا حالا شده برای بچه های پشت شیشه ماشین جلویی دست تکون بدید؟ از بچگیهام و وقتی که مسافرت میرفتیم یادمه یه وقتایی وقتی هنوز اونقدر کوچیک بودم که پشت شیشه ماشین جا میشدم که دراز بکشم! وق...
باز هم شهریور... 7 Sep 2011 | 11:46 am
سلام! من بعد از 2 سال برگشتم! البته اون یکی وبلاگم رو تا اسفند 88 می نوشتم، بنابراین در واقع بعد از یک سال و نیم برگشتم! دیگه علت مشخصی هم نداشت این مدت که نمی نوشتم. هم یه مقداری کارم سنگین تر شده ...
شهریور... 7 Sep 2009 | 08:13 pm
شهریور ماه تولد منه... همیشه از بچگیم این ماه برام یه جور دیگه بود، از اول ماه ذوق و شوق داشتم. نه فقط به خاطر جشن تولدی که ممکن هم بود اصلا برگزار نشه، یا کیکی که بعضی از سالها نبود، یا هدیه های تولد...
ماه رمضون... 20 Aug 2009 | 05:01 am
دوباره ماه رمضون داره میاد و من خوشحالم... خوشحالم بخاطر حس خوبی که توی این ماه دارم، وقتی تلویزیون دعاهای قبل از افطار رو پخش می کنه، وقتی صدای الله اکبر اذان بلند می شه، وقتی سحرها بلند می شم و صدای...
Untitled 8 Aug 2009 | 10:04 am
سلام گاهی جوابای خدا چقدر سریع اتفاق میفته و چقدر به دل می شینه. من دنبال یه روز یا حتی فقط یه ساعت می گشتم تا بتونم از خودم و فکرهام و دلواپسی هام جدا باشم، اما حتی به همون یک ساعتشم امیدوار نبودم....
Untitled 11 Jul 2009 | 01:25 pm
این روزها زنده ام اما... زندگی نمی کنم نفس می کشم اما اکسیژنی بر وجودم نمی نشیند گِله ای نیست از کسی .... تنهایی ام را انتخاب می کنم گمانم آدم گریز شده ام عجیب هم نیست وقتی از گفتن فرار می کنم ...