Blogfa - silverline.blogfa.com - Silver Line
General Information:
Latest News:
محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر 11 Jan 2008 | 12:20 pm
اي ماه خون، بار ديگر از راه رسيدي و با نسيم گرم كربلايي، قصه آلالههاي سرخ را به گوش جان رساندي، دوباره سكوت تاريخ را در هم شكستي و بغض ناله را از تنگناي حنجرهها آزاد كردي، بار ديگر از راه رسيدي و ...
Untitled 16 Nov 2007 | 10:06 am
سلام دوستای خوبم تو رو خدا ببخشید اگه دیر به دیر میام و آپ می کنم می دونم خیلی از دستم ناراحت هستید. دیگه به بزرگی خودتون ببخشید آخه خیلی درس دارم . هر وقت آپ کردم قول می دم خبرتون کنم. دوستتتون د...
شيشه اى مى شكند 4 Oct 2007 | 05:31 am
شيشه اى مى شكند... يك نفر مى پرسد... چرا شيشه شكست؟ مادر مى گويد... شايد اين رفع بلاست. يك نفر زمزمه كرد... باد سرد وحشى مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ى پنجره را زود شكست. كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ى ...
یکی بود یکی نبود 19 Sep 2007 | 10:44 pm
یکی بود یکی نبود اون که بود تو بودی اون که تو قلب تو نبود من بودم یکی گفت یکی نگفت اون که گفت تو بودی اون که دوستت دارم رو به هیچ کس جز تو نگفت من ب...
مناجات ماه رمضان 14 Sep 2007 | 02:29 am
الهی در این ایام که قرآن را نازل فرموده ای، نوری بر قلبمان نازل فرما ، تا روشنی صبح همیشگی حقیقت را دریابیم و ما را در نماز هم چون کسانی قرار ده که مراتب شایسته ی آن را در یافته و ارکان آن را...
بی تو ... 9 Sep 2007 | 12:12 am
گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد... گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد... وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد... یادگاری به همه داد و به من ا...
سلام بر تو ... 29 Aug 2007 | 03:07 am
سلام! سلام بر تو ای آشنای غریب و سلام بر تو ای حاضر غایب! سلام بر تو ای ظلم ستیز مظلوم و سلام ای آشکار نهان! سلام ای منتظر به انتظار نشسته و ای از گناهان یار خسته! از غربتت ...
بدون تو... 23 Aug 2007 | 07:10 am
نه از خاکم ، نه از بادم نه در بندم ، نه آزادم نه آن لیلا ترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم ف...
مهر مادر 13 Aug 2007 | 11:06 pm
ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع تو مرا از خواب بيدار كرد...
نمی دانم... 7 Aug 2007 | 10:04 pm
نمی دانم که دانست او دلیل گریه هایم را ؟ نمی دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را ؟ و می دانم که می دانست ز عاشق بودنش مستم . وجود ساده اش بوده که من اینگونه دل بستم.