Blogfa - sizif.blogfa.com - .: قصه من، قصه تو :.
General Information:
Latest News:
پراکنده ... 19 Oct 2009 | 12:00 pm
ناراحت شدی که چرا مدتی ست از خنده های داغ روزانه ام خبری نیست... اگر دست خودم بود اصلا نمی خوابیدم ، کتاب می خواندم و شعر ... و نفرینی بر همه آدمهای خاموش ... نمی دانم وقتش هست یا نه... وقت اینکه روی ...
چه خبر؟ 29 Jul 2009 | 09:26 pm
صبح ِ کله سحر ، رفیق می گوید ، "راستی ،سهند ، چه خبر؟!" ، از این "راستی " ، که اول سوالش گذاشته ، می خندم . اما بعد ، چند ثانیه ، هنگ می کنم . انگار یکی با تمام وجود ، سرم جیغ می کشد که : "چه خبر؟! " ...
دوباره .... 6 Jun 2009 | 09:36 am
* نوشتنم می آید و با خودم منولوگ دارم : *:یکی نیست بگوید دختر ، این sizif.blogfa.com ، چه دارد که دلت برایش یک ذره شده بود ؟ *:هیچی ی ی ی هم که نداشته باشد سه سال و اندی ، مامن خاطره های خوش و ناخوش ...
... 18 Apr 2009 | 12:36 am
از این زمان تا امروز ، منتظر اینهام : یک جای دور ، یک گوشه ی امن ، یک روز بی دغدغه ، یک خواب آرام ، یک واژه زلال ، یک آغوش گرم ، یک فکر نجیب ... با یک کتاب نخوانده و یک فنجان قهوه ی داغ داغ .... توق...
دو گانه ی اول سال 24 Mar 2009 | 10:41 am
۱-یادش بخیر عید پارسال ، که چقدر برای دید و بازدید و رفت و آمد ها ، مشتاق بودم و آنقدر انرژی و حال و حوصله داشتم که آخر شب ها با برادر و دختر عمو و پسرعمو می رفتیم یک شب در میان آیس پک و لواشک انار م...
در سال 87 اتفاق افتاد 17 Mar 2009 | 11:55 am
۱.فروردین : - باز هم تکرار حکایت چندین ساله آوارگی ، و اشکهای یواشکی ، طبقه پایین ِ تخت دو طبقه . ۲.اردی بهشت : - جشن فارغ التحصیلی و اصفهانی که باورت می شود دیگر کم می بینی اش . خیلییی کم. - به ک...
یک روز معمولی 14 Mar 2009 | 03:28 am
گیج مانده ام در هجوم بی لجام اعداد و کلمه ها گریزی نیست : بر رنگ آمیزی روال نامطمئن زندگی اتود می زنم ... هزار خیال پراکنده بی پروا هر آنچه با من است و از من را پس می زند ...
کار کار ِ انگلیسی ها و آمریکایی ها و ... ست 3 Mar 2009 | 10:07 am
بانوی میانسالی سر ِ کلاس جامعه شناسی ، با اعتماد بنفس مثال زدنی ، ریاست جمهوری آقای اوباما را اینگونه تحلیل می کند : " امریکا چشم طمع به ثروت افریقا دوخته است . چه مهره ای را بهتر از "اوباما " می ...
رویای نیمه کاره 2 Mar 2009 | 10:55 pm
تا حالا شده شب خواب ِ کلمه ببینی ؟ انگار تا خود ِ صبح هزار بار برخاسته ای و هزار یک جمله ی گفتنی و نگفتنی را – آزادانه – و بی تکلف – تند تند نوشته ای ... بعد با خودت می گویی : آخیش ... بالاخره تمام شد...
م.ا.ن.د.ا.ن.ا 17 Feb 2009 | 01:34 pm
تمام شب ِ تعطیلی را که برایش کلی نقشه کشیده بودم تا لنگ ِ ظهر بخوابم ، با سرفه های بدِ سرماخوردگی کشدار ِ امسال و آب نوشیدن های ِ مکرر سپری می کنم . روزِ قبل را همه اش یاد ِ او بودم . همان رفیق ِ قدیم...