Blogsky - nargeslove.blogsky.com - نرگس
General Information:
Latest News:
وبلاگ جدید 8 Aug 2011 | 06:35 am
سلام به همه، بالاخره تصمیممو عملی کردم و از این به بعد قراره تو یه وبلاگ جدید بنویسم، قسمت آخر ماجرای اسب سفید رو از این جهت تو این وبلاگ گذاشتم که به مطالب قبلی مربوط میشد. اینم آدرس وبلاگ جدید: h...
اسب سفید ( قسمت آخر ) 26 Jul 2011 | 05:58 am
اینبار از زبان تو میگی: چیه؟ بازم خوابت نمیبره؟ بیا تو بقلم، سرتو بزار رو سینم و سعی آروم بخوابی. حرفمو گوش میکنی و سعی میکنی بخوابی، اما هر کاری میکنی نمیتونی چشمهاتو بسته نگه داری، دستمو آروم میکنم...
توضیحات تکمیلی 14 Jul 2011 | 09:06 am
سلام به همه، این نوشته ها فقط جنبه حسی داره، یک دفعه حس میکنم که دوست دارم بنویسم و مینویسم. والا دو رو بر خونه من، نه تپه هست و نه اسب سفید وحشی. کلا اینکه هدف خاصی رو دنبال نمیکنم، ربطی هم به نرگس ...
اسب سفید (ادامه) 9 Jul 2011 | 08:11 am
از پات عکس گرفتن و معلوم شد فقط ضرب دیده و تا یه هفته دیگه کاملا خوب میشه. یه سئوالی، اون وقتی که پات پیچ خورد، چرا قبول نکردی که برگردیم پایین؟ و تو میگی چرا باید قبول میکردم، هم اینکه خیلی وقت بود م...
اسب سفید 6 Jul 2011 | 08:56 am
خورشید تازه طلوع کرده و من دیدمش از پنجره، پاشو، پاشو، دیدمش، همون اسب سفید وحشی رو میگم که تا حالا هیچ کس نتونسته رامش کنه. یالا لباساتو بپوش بریم دنبالش. اون کفش پاشنه 10 سانتی رو نپوشیا، یه چیزی پا...
باز هم تو 2 Jul 2011 | 11:36 am
قبول، دیگه چه جوری بگم؟ به چه زبونی؟ حق با توئه، من دوستی خوبی نبودم، ولی تو باش؟ نمیشه؟ دوستهای خوب به هم کمک میکنن، هر وقت یکیشون به یه مشکلی برمیخوره، اون یکی همه اختلافات رو کنار میزاره و میاد ک...
موج 28 Jun 2011 | 09:52 am
چه دنیایی است، چقدر اینجا موج زیاد است، غرش کنان و قوی. چه بی مهابا خود را به ساحل سنگی میکوبند، گویی که هیچ برای از دست دادن ندارند، و چه لذتی است خود را به امواج سپردن، و چه لذت کوتاهی، وقتی که موجه...
خونه جدید 15 Jun 2011 | 08:43 am
سلام به همه یه ماهی میشه ننوشتم و دلیلی نداره جز اینکه اتفاق قابل ذکری نیفتاده. یه آپارتمان خریدم، به قیمت خیلی خوب و خیلی هم شیک و ژیگولیه. اینجا اکثر پولدارها در خارج از شهر زندگی میکنند و اونایی ک...
تهران 15 May 2011 | 03:26 am
سلام، خیلی وقته ننوشتم، اتفاق خاصی هم نیفتاده. مدتی پیش تو شرکت داشتم غر میزدم که کاش مرخصی بیشتر داشتم و میتونستم دوباره برم پدر و مادرمو ببینم. یکی از همکارام گفت که درخواست بده، شاید موافقت کردن ک...
من و ... 2 Apr 2011 | 12:49 pm
دبیرستانی بودم که یواش یواش سرو کله ات پیدا شد. ازت خوشم اومد و با هم دوست شدیم، یادته اون روزها رو؟ یادته چه مراحلی رو طی کردیم، چقدر عذابت دادم و چقدر سرم داد کشیدی، چقدر دعوا کردیم، تا بتونیم با ه...