Blogsky - rezatehranii5.blogsky.com - سلام همسایه های5
General Information:
Latest News:
... 16 Jun 2013 | 12:26 pm
در خواب هایم اتفاقی افتاده بود شبیه گریه کردن های مادرم و پیاده روها زیر سایه ام دراز کشیده بودند و هر کس توی عالم خودش بود اما مطمئن بودم دوباره کسی من را به دنیا آورد که خواب هایش شبیه زن...
معاشقه با سایه! 5 Dec 2012 | 10:32 am
این کابوس هم تمام می شود مثل بغضی که در عکس هایم بود کنار دیواری تاریک و موهای بافته شده ات که بوی باران گرفته بود اما قدم که می زنم شناسنامه ام تمام می شود نمی توانم آرام باشم و تو تمام خواب های کودک...
موهایت در باد گم می شود 17 Jun 2012 | 08:05 pm
مثل تو که موهایت را در باد گم کردی شبیه من که یکی از همین شب ها به کابوس هایم پناه می برم می دانم که پایان این داستان را کسی نمی داند. حتی دست های تو که شعرهای من را از بر هستند. برایم بهت...
می دانم از قصد چیزی یادت نمی آید! 29 Jan 2012 | 08:01 am
تا گلو در خواب هایم فرو می روم در لباس هایی شبیه تنم چند قدمی به تو نزدیک می شوم اما کسی باور نمی کند تا زمانی که اعتراف می کنم در من زمستانی اتفاق افتاده است حتی همین لحظه در من نفس می کشد بو...
تشییع جنازه بدون گلوله 20 Nov 2011 | 01:00 am
قرار بود اول تو بمیری تا شبیه سربازها تشییع ات کنند و من انقدر گریه کنم که خواب هایم پر از کابوس شوند بارانی بلندی بپوشم سیگاری بکشم برف بیاید تو فرشته شوی و پای تمام گلوله هایی که به سمت...
خیال ... 13 Sep 2011 | 10:36 pm
نقش من در این بازی تمام می شود وقتی پیدایت می کنم میان جیغ هایی که می کشی و زن های زیادی که از گوشه تاریک شعرهایم برایت دست تکان می دهند شبیه جنازه ای که پیراهن سیاهش را سال ها پیش به من بخ...
... 22 Jul 2011 | 06:57 am
شک نداشته باش چند دیوار آنطرفتر زمستان میشود مثل شبی که خواب دیدم سایه ای را به دوش میکشم شبیه پیراهن سفیدی که در خوابهای من میپوشیدی و من که فکر میکردم ساعت پنج غروب آخری...
بی حوصلگی این سال ها 8 Jun 2011 | 11:03 pm
این روزها بی حواس تر از گذشته به همه چیز فکر می کنم به آدم هایی که همدیگر را در آغوش می گیرند یا همین همسایه ی بالایی که سیگارش را صبح زود روشن می کند به صفحه آخر این هفته فکر می ...
... 8 May 2011 | 02:52 pm
آن روز که می رفتی تمام آدم های این خیابان در من دفن می شدند و من از باران تنها ابر هایی را به یاد میآوردم که از موهای تو سیاهتر بود! غروب همان روز به انتهای خیابان که رسیدم ...
آرزوی گم شده! 15 Feb 2011 | 12:02 pm
این روزها روی هر دیواری که چشم می گذارم سردم می شود! و به هر سایه ای که فوت می کنم شانه هایش را تکان می دهد در انتظار نیامدن در آخرین روزهای هفته تو همان دختر گذشته می شوی ...