Blogspot - pirefarzaneh2.blogspot.com - پیر فرزانه
General Information:
Latest News:
خوشبختی یعنی ..... 25 Aug 2013 | 10:44 pm
زنجان - تابستان 92
و ناگهان چه زود دیر می شود * 22 Aug 2013 | 01:13 am
وقتی خیلی اتفاقی صفحه ی فیس بوک را باز می کنی و پیغامی می بینی از یک دوست قدیمی، قند توی دلت آب می شود که بالاخره گمشده ام را یافتم . و خیال هایت شروع می کنند به بافندگی . ای جانم بعد از 20 سال پید.....
خط سرخ فاصله .... 19 Aug 2013 | 12:40 am
عکس کیک صورتی کوچک با آن شمع روشن در گوشه ی سمت راست صفحه ی فیس بوک وآن پیام ….is birthday today..، مثل میخی فرو می رود توی چشمم ، که امروز روز تولد توست. لابد انتظار دارد که برایت عکس یک کیک بزرگ بگ....
جواب دندان شکن .... 17 Aug 2013 | 09:33 pm
دخترک رو می کند به مادربزرگش و با شیرین زبانی می گوید : سردمه ، لرزیدم. مادربزرگ از توی کیف کوچک بچه کت مخمل کوتاهی درمی آورد و تنش می کند. با مهربانی می گویم : چه کت خوشگلی عزیزم ، چقدر زیباست. نگ...
در تبعید.... 13 Aug 2013 | 07:15 pm
وطن، یعنی جایی که وقتی در اوج درخشش و شهرت، با هر گام قیصر، نوای انتقام می نوازی ، و با چرخیدن هرچرخ موتور رضا موتوری، سوت زنان، به پیشواز مرگ می شتابی، و با بازشدن دهانِ گرسنه ی هر زخمِ کهنه ی داش آک...
پاپا.... 10 Aug 2013 | 03:10 pm
بچه که بودم به کفش می گفتم پاپا. نمی دونم چرا ، شاید مخفف پاپوش بود که به زبان بچگانه شده بود پاپا. شاید هم چون توی دو تا پاها می رفت شده بود پا پا. اما هرعلتی داشت خیلی قشنگ بود وقتی پدر که بهش پاپا ...
روزت مبارک مصلوب ابدی ... 8 Aug 2013 | 08:26 pm
روزی که به خبرها سنجاق شدی هیچ یادت به مسیح نبود که چون تو پیام او هم صلح بود و مهربانی ، و هیچ گمانت نبود که زمانی نه چندان دور باز مصلوب خواهی شد بر صلیب تنگ نظری های قدرتمندان. روزت مبارک ای همی...
لطفا هیچ مپندارید.... 5 Aug 2013 | 11:33 pm
در روزگارانی دور، غریبی وقت اذان وارد قریه ای شد و برای نماز به مسجد رفت. امام جماعت را دید یک دست و یک پا ، که یک گوشش بریده بود و یک چشمش از کاسه درآمده . از ریش سپیدی، علت پرسید. پیرمرد لبخندی ز....
دودکش..... 3 Aug 2013 | 06:58 pm
- بزن کانال یک ببینیم امشب دودکش داره یا نه؟ - بعله ، بیا، باز داره لُغُز می خونه و قُپی میاد. ظاهرا بدجوری تو آمپاس گیر کرده، هی داره از خودش قُمپز در می کنه. طبق معمول با اون عقبه ای هم که داره وِرد...
خواهرِعزیز من ..... 31 Jul 2013 | 07:38 pm
من اسم ماهی قرمزم رو گذاشته بودم محمدصادق و اون گذاشته بود سیاوش . تمام عید هر کسی می اومد خونه مون ، دلشو می گرفت از خنده. همیشه توی خاله بازی ها من نقش آشپز رو داشتم و اون می شد خانوم خونه با رانند...