Mehransw - mehransw.ir
General Information:
Latest News:
باران پشت پنجره 11 Jun 2012 | 01:44 pm
چه شگرف است بارانی که در چشمهات … خیسه رفتنم میکند … و پنجره ای که باران را قاب گرفته بود حالا تداعی تمام خاطراتم شده است وگرنه من که به تنهایی خودم مهران نبودم … من فقط تو بودم و خاطره ای که از تو...
پدر شدم … 16 May 2012 | 07:29 pm
پدر شدم …. خیلی ساده … راستش نمی دانم باید خوشحال باشم … استرس داشته باشم و یا اینکه …. فقط میدانم کمی چیزها فرق کرده است … چشم به راه روزهای آینده هستم که دخترم … آرنیکای من بزرگ شود و برای اولین ...
عادت 9 May 2012 | 04:22 pm
شب دلهره های من به حرف های تو عادت دارد … سرشارم از دلهره های هیجان های جوانی … انگار دوباره زده است به سرم … میخواهم جوانی کنم …. دیشب تا صبح بارها طول کوچه را دویدم … خندیدم … گریه کردم … باز خندی...
دنیای خاکستری 13 Feb 2012 | 04:14 am
شاید نشود گفت … اینکه میگویم کاش دنیا عاری از رنگ می بود شاید نشود گفت … شاید شاید این حس امروز من است و فردا رنگی دیگر باشد … ولی کاش دنیا بی رنگ بی رنگ بود … همه یک شکل … همه اگر بودیم ؛ خاکستری …...
دنیای خاکستری 12 Feb 2012 | 11:14 pm
شاید نشود گفت … اینکه میگویم کاش دنیا عاری از رنگ می بود شاید نشود گفت … شاید شاید این حس امروز من است و فردا رنگی دیگر باشد … ولی کاش دنیا بی رنگ بی رنگ بود … همه یک شکل … همه اگر بودیم ؛ خاکستری … ب...
دو دلى 29 Jan 2012 | 08:06 pm
چند روزى هست که تمام فکرم رو یک مساله درگیر خودش کرده … موندم سر یک دوراهى … البته دو راهى که هیچ ربطى به زندگى احساسى نداره تنها جنبه کاریه … از یک طرف آرامش هست و یک کار ساده بدون آینده و از طرف دیگ...
برگشتم 21 Jan 2012 | 07:44 pm
برگشتم … نه فقط برای اینکه برگشته باشم نه … فقط دلتنگ نوشتن های آرام … نوشتن های بی حوصلگی های روزمره … دلتنگ روزهایی هستم که میشد بهتر باشد … بسیار بهتر از اینی که هست و این شد که برگشتم … من … م...
صدای گلوله 10 Sep 2011 | 08:25 pm
همیشه عادت داشتم از بچگی مهمترین زمان خوابیدنم همون اولش بود … یعنی اگه اون اولش خوب شروع میشد تا آخر تخته گاز می خوابیدم و فرداش سرحال بودم و البته اگه اولش خوب نخوابیده بودم تا صبح بد خواب و فرداش ه...
ماژیک مارکر 5 Sep 2011 | 07:36 pm
از صبح گزارش کار رو داشتم مرور می کردم و روی مطالب مهمش با ماژیک مارکر نارنجی خط میکشیدم فکر و خیال بدجوری ورم داشته بود … دائم توی فکر خیلی چیزها بودم … از آینده و مشتری که باید باش تماس میگرفتم و ...
شاید راهی باشد 22 Aug 2011 | 01:14 am
شاید راهی که رفتم درست بوده و شاید هم نه …. این را روزگار خودش روشن خواهد کرد ولی این را می دانم که همیشه در زندگی باید بگذرد تا بگذرد ……….. پس در انتظار آن روزم