Mihanblog - shanar.mihanblog.com - رد پای جوهری....
General Information:
Latest News:
شیخ نالان 8 Jul 2013 | 08:20 am
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA گرد و غبار تمام لباس هایش را پوشانده بود عصای چوبی اش ترک برداشته بود موهای بلند و سپیدش پریشان روی پلک هایش ریخته بود .انوار طلایی رنگ داغ و سوز...
دستان سوخته عروسک هرزه 6 Jul 2013 | 04:16 pm
بازیگر میان کلبه ی خویش نشسته بود هیزم ها روشن بود روی صندلی لم داده بود موسیقی ملایمی در کلبه پخش می شد گوشی اش هر از گاهی زنگ می خورد نگاهی به صفحه گوشی می انداخت گاهی اوقات لبخند می زد و گاهی اوقات...
سوغات شیطان 21 May 2013 | 01:02 pm
شیطان میان شهر قدم می زد و نقابی زیبا بر صورت زده بود و فریاد می کشید من یک انسان بزرگ و مهم هستم.کودکان با نگاهی معصومانه به او خیره می شدند و دلشان می خواست زود تر بزرگ شوند تا همانند شیطان نقابی بر...
شهر بهشت 21 May 2013 | 12:34 pm
شنیده ام سرزمینی وجود دارد به نام بهشت....می خواهم امشب به خانه ی عارفی بروم و مسیر بهشت را از او بپرسم....نزدیک ترین مسیر را....گفته اند عارفی در این شهر زندگی می کند .کوله بار دیروز را بستم و در خان...
دیوانه 4 29 Apr 2013 | 12:01 pm
صدای امواج دریا مثه صدای آکوردهای گیتار لالایی می خواند.سایه به سمت دریا رفت.هر قدم که به دریا نزدیک تر می شد دریا او را محکم تر در آغوش می گرفت.چشمانش را بست و با صدایی آهسته خدا را صدا زد دلش می خوا...
دیوانه 3 29 Apr 2013 | 07:26 am
.سایه غرق در تماشای امیر شده بود،انگار واژه ای برای هم کلامی نمانده بود.دلش می خواست تا صبح در چشمانی غرق شود که بیش تر از یک نگاه بود.حس مبهمی داشت چیزی شبیه ترس و شاید عشق ...امیر با صدایی آهسته ا...
دیوانه 2 24 Apr 2013 | 05:56 am
چشمانش را بست سعی کرد به خاطرات گذشه فکر کند.در پس کوچه های باران زده خاطرات اشک ها پنهان می شدند و لبخند ها همچو نقابی دست تکان می داند"انگار غرق در رویا شده بود خودش را در ماه های دیروز می دید چقدر ...
دیوانه 1 30 Jan 2013 | 09:11 am
به نام یگانه آفریننده هستی... شب همانند حریری سرد و جادویی شهر را در آغوش گرفته بود.هوای بارانی و صدای رعد و برق تنها صدایی بود که شنیده می شد.برف پاک کن ماشین می رقصید.درست با صدای عقربه های ساعت......
قصه آدمک ها 26 Oct 2012 | 08:27 am
قلم چوبین شکسته است کاغذها کاهی شدند و دست ها به نوشتن دروغ عادت کرذند.قرار است همه بازی کنند برای هم ،حتی برای خودشان...قصه ی غریبی است میان سکوت سنگین آدم ها از فریاد بی صدایشان نوشت، از رویاهای خام...