Persianblog - talkhzibast.persianblog.ir - پراکنده از فرزاد حسنی
General Information:
Latest News:
زندگی ادامه دارد... 23 Aug 2013 | 09:50 am
Life goes on ... we're smiling to life زندگی ادامه دارد ...لبخند می زنیم به زندگی عکسی که امروز در موزه لاکما در لس آنجلس از بازی و شیطنت این دختر گرفتم و بسیار دوستش دارم .
یک برش از زندگی عادی ماتیو 19 Aug 2013 | 03:56 pm
یک برش از زندگی عادی ماتیو صبح که از خواب پا می شویم ماتیو بیدار است و روی سلفونش تقریبا سوار شده و مشغول ور رفتن با گوشی است . می گوید از ساعت هفت بیدار است و بعد آرام می گوید فکر نمی کنید کمی زیاد ...
for alef.sin 19 Aug 2013 | 03:53 pm
برای "ا.س" و تمام خاطرات خوب گذشته : پیر شده ای لیلی ، مهم نیست، برای من هنوز شش ساله ای، رقصنده با باد ، شوخی می کرد نسیم با موهات، یادش بخیر! گاهی وقت ها که زیاد فکر می کنم ، توی سرم کلمه ها می رقصن...
سه تکه از عاشقانه های شهرک 15 Aug 2013 | 02:38 pm
سه تکه از عاشقانه های شهرک تکه اول: گفت عاشق چیم شدی؟ گفتم :عطر تنت . گفت:خوب برو مغازه یک دونه از این عطرها که می زنم بخر مشکل حل میشه. گفتم :نه اشتباه نکن ...گفتم عطر ِ تنت ... ...
دلگرمی 8 Aug 2013 | 02:16 pm
دلگرمی نه به خاطر تقدیر و سرنوشت ،نه به خاطر طبع و تاریخ،نه! به خاطر این چیزها نیست که از میان حیوانات کرگدن را دوست داری و تنها سفر می کنی. تنها سفر می کنی چون پای سفر نداری ...اما دست ِ...
شما حق ندارید آقای احمد رضا احمدی 2 Aug 2013 | 10:03 am
نامه ای برای آقای احمد رضا احمدی با پیشه شاعری متن نامه من برای احمد رضا احمدی: جناب آقای احمد رضا احمدی پدر رفیق جان ما! با سلام و احترام و عرض ادب بدینوسیله به جنابعالی اخطار می شود که به هی...
دولت آبادی 73 ساله شد 1 Aug 2013 | 02:19 am
استادم...پیرم...مرادم...تولدت مبارک....استادم 73 ساله شد ...قلمت روی کاغذ روان باد .کاش دوباره برگردم پیشت بلند و ببینم کنار میز نشسته ای و سیگار باریک اسی را از پاکتش در آورده ای تا منتظر اتفاق وصل ب...
برای یاران لیلا 24 Jul 2013 | 01:12 pm
برای یاران لیلا هنوز بعضی شبها دلم پر می کشد به کوهها سمتِ عشق ِلیلا ... غم لیلا کم بود؟ شما هم افزون شدید ... نکند رفته بودید دیدن لیلا؟ نشانی را پرسیده بودید؟ خانه اش سمت کوه های بلند است، خانه ای ...
جای گذشته 24 Jul 2013 | 07:55 am
جای گذشته باز انگاری یادم می آید: توی جنگل های گیلان، کودکی بیست ساله بودم، دست تو در دستم بود، باز باران با ترانه، می خورد بر بام ِ خاطره، چه کسی گفت : "رفت و آن دوران گذشت ، سر نهم بر کوه و دشت،" ...
قرمز 24 Jul 2013 | 07:50 am
قرمز یه ماشین قرمز می خرم همتونو-رفقای باحالم رو میگم- با هم می برم گردش ....ریز و باریک بشینین جا میشیم ...یه ماشین آتیش نشونی قرمزم میگیم بیاد دنبالمون تو راه واسمون حادثه پیش نیاد تو راهم اگر تشنه...