Blogfa - ghabeshekaste.blogfa.com - با تو بودن ...

Latest News:

قلدر ... 26 Aug 2013 | 06:52 pm

عادت کرده بود دستور بده، حتی برای برداشتن یک لیوان هم به خودش این زحمت را نمی داد که خم بشه و لیوان را  بردارد ... با دستور کارش را پیش می برد ... بیچاره علی هم مظلوم بود هم حوصله غر زدن نداشت ... هر ...

توکل ... 1 Jul 2013 | 01:46 pm

بر روی تخت دراز کشیده بود و به در و دیوار با عصبانیت نگاه می کرد.... به تخت کناری اش نگاهی انداخت ... هم اتاقیش آیات قرآن را می خواند و هر ۵ دقیقه ورقی می زد و ادامه می داد ... با خودش گفت : بیچاره ا...

یک تصمیم مهم ... 27 Apr 2013 | 10:13 pm

با اشتیاق کامل به حرف هایش گوش دادم .... برنامه هایش را می گفت و من تند و تند می نوشتم ... می خواستم بدانم حرف هایش چه پایه و اساسی دارد ... او می گفت و من می نوشتم ... محکم و رسا حرف می زد ... انگاری...

شکر نعمت ... 23 Mar 2013 | 05:24 am

سال رخت نو بر کرده بود ... هوا بهاری شده بود ... دید و بازدید های نوروز رونق خوبی گرفته بود... مرد ثروتمند تنقلات مفصلی را برای عید تدارک دیده بود ... همه اهل فامیل به خانه مرد ثروتمند دعوت بودند... م...

سال نو مبارک ... 21 Mar 2013 | 06:14 am

مژده دهید باغ را فصل بهار می رسد ...

وقتی خدا هست ... 24 Feb 2013 | 05:26 pm

فکر نمی کردم زمانی برسد و من فقط نظاره گر معجزات خداوند باشم ... خداوندی که روز به روز بیشتر به من محبت می کند و من روز به روز کفران نعمت ... با خدا چندین و چند بار عهد بستم که آنگونه باشم که او می خ...

رزق حلال ... 9 Dec 2012 | 06:36 pm

از شدت سوز سرما دستان کوچکش را که  گِلی شده بود در جیب کاپیشن رنگ و رو رفته، پاره اش کرد و به مشتری هایش جواب می داد... آقا پسر سه بسته ریحون  و دو بسته گیشنیز بهم می دی ... آقا پسر دو تا بسته سبزی خ...

رابطه یا ضابطه ... 12 Nov 2012 | 03:26 am

دکمه طبقه پنجم آسانسور را زد و نگاهی به آیینه انداخت و خودش را براندازی کرد و حواسش در موسیقی ملایم آسانسور گم شد... طبقه پنجم ... وارد دفتر معاونت شد و خودش را معرفی کرد و بدون معطلی وارد اتاق معاون...

بوی عشق می آید ... 14 Oct 2012 | 09:38 pm

آمده ایم تا آغاز کنیم، راهی از انتهای جاده تنهایی به سوی بیکرانه با هم بودن توشه ی راهمان خدا، عشق و دیگر هیچ ...

دوست واقعی ... 16 Sep 2012 | 04:27 am

چند سالی می شد ازدواج کرده بود ... اینقدر با همسرش صمیمی بود که همه وقتش را با همسرش می گذروند... یه جورایی با هم عیاق شده بودند ... او برای همسرش و همسرش برای او ... آنها معنی زندگی و عشق را خوب درک ...

Recently parsed news:

Recent searches: