Blogfa - salvia77.blogfa.com - فقط یک لحظه سکوت
General Information:
Latest News:
خرمشهر.... 24 May 2012 | 02:33 am
خرمشهر قهرمان.......شهر زیبای کشورم.....آزادیت مبارک. امسال هم مثل تمام سالهای دیگر بالای دستورات پزشکم....آزادیت را تبریک گفتم و در دل احساس غرور کردم که یک ایرانی هستم و یاد جمله معروفی افتادم که م...
........ 22 May 2012 | 09:33 am
کلــــمـات ، قــدرت آزار دادن شـــمـا را نـــدارنـــد ! مگـــر آنــکه گـــویـــنده ی کــلمــات بـــرایـــتـان ، بسیــار عــزیــز بـــاشـد !! پی نوشت: همین قدر که وبلاگمو میخونی برام عزیزی.
Intussucception 20 May 2012 | 09:32 am
کشیک دیشبم بسیار آموزشی بود واسم..... مواردی که انگار کتاب رو خونده بودند و مراجعه کرده بودند..... جالبترین مورد....پسری 34 ساله با ضعف و بی حالی و دردشکم در LLQ از هفته پیش بود که به اورژانس مراجعه...
کارولین..... 17 May 2012 | 02:45 am
شاید یکی از بزرگترین لحظات زندگیم...آشنایی با تو بود....کارولین عزیزم.....دوستی که در ابتدا بودن و نبودنش در پاویون سال یک داخلی برام مهم نبود....ولی وقتی فهمیدم زرتشتیه و چون تا اون موقع هیچ وقت یک ز...
اسباب کشی.... 14 May 2012 | 11:48 am
واقعا جالب نیست که نزدیک ارتقا باید بارو بندیلو ببندم.....از خونه ای که 4 سال زیبا(به استثنای روزهای رزیدنتی جراحی) رو در اون جا گذروندم...به مکانی دیگر نقل مکان کنم.... دل کندن از طبقه آخر(سوم) خونه...
شمارش معکوس.... 20 Apr 2012 | 11:23 pm
باز به یک امتحان ارتقای دیگه نزدیک میشم....... این روزها درس میخونم....فقط دوست دارم سرعتم بیشتر و بیشتر شه.....حسم بهم میگه...مریم سریعتر....دختر بجنب... ولی خب مسئولیت های دیگه ای هم رو دوشمه...که...
ترومبوز ورید کلیوی....... 5 Apr 2012 | 02:05 am
دنیای کوچیک ما....... شب همسایه روبرویت صدایت میکند که خانم دکتر مادر شوهرم مهمان ماست...فشارش بالاست.....میروی پیشش و میبینی بیماری که در مورنینگ همان روز معرفی شده...همسرش است!!! بیماری که پیچیده ...
مادر......... 3 Apr 2012 | 08:01 am
مادرم....دوری از تو بعد از این چند روز بودن پیشت ....برایم به غایت دشوار است..... امروز بعد از پشت سرگذاشتن یک ترافیک سنگین باز به شهر کثیف...شلوغ ولی هیجان انگیز تهران برگشتم.... میگویند سالی که نک...
سال نو مبارک....... 30 Mar 2012 | 11:20 am
وبلاگم....جایی که میتونم از غم ها و شادی هام بنویسم و سال جدید بهانه ای شد برای اینکه دوباره بنویسم.... سال 91 رو با غمی به سنگینی یک کوه آغاز کردم....من و خانوادم با چشمانی گریان سال جدید رو شروع کر...
یلدا....... 22 Dec 2011 | 02:19 pm
امسال شب یلدا رو دز بیمارستان در کنار پدرم گذروندم که سومین روز جراحی قلبشو پشت سر میگذاشت.... با تنی رنجور و با نفس هایی که به سختی میکشید.....تمام شب ما رو در خوندن حافظ یاری کرد....بیمارستان هم بر...