Blogfa - vovsefals.blogfa.com - pUrE lOvE

Latest News:

تقدیم به زندگیم.......... 31 Mar 2011 | 05:54 am

کاش میشد آغوش گرمت سرپناه خستگیم بود دوتاچشمات پرازاندوه واسه دل شکستگیم بود آرزوم اینه که دستام توی دستای توباشه تنگی این دل عاشق بانوازش تو واشه واسه چی خدانخواسته من توآغوش توباشم قول میدم باد...

بهشت زیر پای مادران است ...................................... 11 Sep 2009 | 06:45 am

تولد ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار ...

چقدر بی تو بودن سخت است مهربانم ....................... 27 May 2009 | 12:46 am

خيلي خسته ام ... از اين همه دلتنگي ها ... از اين تکراره روزمره ... لحظه اي با من و کلمات سوگوارم باش ... اي يار سفر کرده ! بخوان تا کلماتم عصا بگيرند و از اين خاک سوخته برخيزند ... آه ... اي روشناي ...

تکرار غریبانه ی خاطره ها ............... 4 Feb 2009 | 03:32 am

اينجا شب هنوز مرثيه مي خواند براي گمگشته اي يوسف نشان... چشم هايم را مي بندم ، به ياد نگاهي که شبي در آسمان خيالم درخشيد و از پس آن همه ي روز هايي که شب شدند و همه ي شبهايي که سرد شدند روزه ي سکوت ...

اینجا نبض زمان گیر کرده است ............................ 13 Jan 2009 | 11:04 pm

تنها نشسته ام در ميان انبوهي از درد و با نگاهي زل زده بر در مي نويسم ، نه براي تن... اينجا نبض زمان گير کرده است ، ثانيه ها از حرمت نگاه تو خسته اند !اينجا تنهايم... بي رحمانه تنهايم ، دستانم را نگ...

مرگ تدریجی.............................. 1 Jan 2009 | 11:06 pm

مي دانم  اندوه مرگ تدريجي ام کسي را درهم نخواهد شکست زيرا اين منم، که چنين در آرزوي داشتن تو، درهاي زندگاني را از چهار جهت،از چهار طرف، بر روي خود بسته ام! اين منم که براي رسيدن به اين آرزو دوباره ...

دیداری از ایینه................ 19 Dec 2008 | 12:14 am

در برابر آيينه ايستادم سر تعظيم فرود آوردم زيرا او بهتر از هر کس حقايق را بر من فاش مي ساخت مي خواستم سنگي بردارم بر صورتش زنم و او را در هم بکوبم که ديگر قادر نباشد اين دل شکسته را به صورت تصويري ...

زندگی مرگ ارزو هاست یا مرگ.......... 12 Dec 2008 | 05:26 am

در انحناي تنهايي خويش... بين ماندن و رفتن بين بودن و نبودن حس گنگ و نامفهومي با معنايي به وسعت اندوه مرا در بر مي گيرد و بغضي خاموش گلويم را مي فشارد... من روياي ديدنت را در زير غبارهاي مرگبار ديوا...

به زندگانی خود مرگ ارزو دارم...... 10 Dec 2008 | 07:59 pm

با مداد رنگي هايم ياد خوب آمدنت را نقاشي کرده ام و جاده سفيد رفتنت را خط خطي روز تولدم را سياه و روز مرگم را...واژه هايي که نقش مي بندند بر روي کاغذ برايم بي رنگند و نفس هايي که حبس مي شوند درون ح...

Untitled 14 Nov 2008 | 08:19 am

کنار پنجره اتاقم نشسته ام پيشانيم را به گوشه پنجره تکيه داده ام و به ياد آن روزها که اين غم بزرگ وجودم را احاطه نکرده بود حسرت مي خورم اين روزها که زمين و زمان و آسمان سنگ است من همچون لکه اي سياه...

Recently parsed news:

Recent searches: