Wordpress - ashobnak.wordpress.com - آشوبناک
General Information:
Latest News:
728 25 Aug 2013 | 10:58 pm
جمعه به یارو ایمیل زدم که کمکم کنه، جواب ایمیلش و گفته بود شنبه 11صب زنگ بزنُ شنبه شب دیدم، امروز بهش زنگ زدم گفت شب 8 تا 9 زنگ بزن، یادم رفت مثل احمقا 10 زنگ زدم بهش، بوق دوم ریجکت کرد. ابروم بگا رفت...
727 24 Aug 2013 | 09:15 pm
ناچار تو دنیا نمونی صلوات. دستهبندی شده در: Detachment, فاجعه, لعنتی, میفهمی ؟, همه با هم, الت خوردگانیم
726 23 Aug 2013 | 12:28 am
یه البوم از ریدیو هد گوش میدم، قشنگ احساس تباه بودن و افسوس گذشته و یاد ایام به فنا رفته به ادم هجوم میاره، شهرام ناظری چش بود که خودمون و دادیم دست اینا؟ دستهبندی شده در: همینطوری Tagged: OK Com...
725 21 Aug 2013 | 11:13 pm
سگ گرفته قد الاغ، بعد میبندتش تو انبار، بعد این سگه هی میاد جلو دست و پا ادم نمیزاره کار کنیم، امروز اومدم خستگی و ناراحتی این چند روز سر سگه در بیارم، دلم براش سوخت، رفتم بالا گفتم بابات کم بود اینم ...
724 14 Aug 2013 | 01:30 pm
یه اخونده الان داره بسم الله الرحمن الرحیمُ تفسیر میکنه، فک کنم بعد از نقد فیلم یکی مشغول به یکی از بیخودی ترین کارای دنیاس. خیلی راحت ، خیلی خوشحال، خیلی بی مشغله. دستهبندی شده در: الت خوردگانیم...
723 12 Aug 2013 | 02:32 am
یکی تو شهر غریب گوزید، به رفیقش گفت زبون مارو نمی فهمن. پ.ن1: از کتابی که به گفته یک خانم برای استادم خریدم. پ.ن2: یاد سالن 6 ابراهیم نبوی افتادم. دستهبندی شده در: لطیف, یادگاری, جنس لطیف Tagged:...
722 10 Aug 2013 | 02:17 pm
هایده گوش میدادم، بابام اومد تو اتاق گفت خدا بیامرزتش، رفت. صحنه خیلی تاثییر گذاری بود، حتی یه فیلم میتونه اینطوری شروع بشه. دستهبندی شده در: لطیف, بابا قهرمانه Tagged: هوادار قدیمی
721 9 Aug 2013 | 05:55 pm
این یکی دوماه از بس سوسککش و این چیزا زدم تو اون انبار بیصاحاب که الان ترس افتاده به جونم که نکنه به یه نسل جهش یافته از سوسک روبرو شم که به سوسک کش مقاوم هستن. دستهبندی شده در: چس ناله Tagged...
720 8 Aug 2013 | 11:01 pm
هیچکس حرف مارو جدی نگرفت، هیچکس نفهمید ما ناراحت شدیم از دستش، حتی به تخمشون هم نمیگیرن مارو، چه مجازی چه حقیقی، مهم نیست، بگذریم. دستهبندی شده در: همینطوری
719 6 Aug 2013 | 01:30 am
اولین پرونده زندگیشٌ گرفته، یه طلاق توافقی هلو. بعد هروقت میخواد درموردشون حرف بزنه میگه : موکل احمقم. بعد میگم هیچی دیگه سکوت میکنم. دستهبندی شده در: لطیف, داستان داریما, روم به دیوار